جادوی عشق17
دو شنبه 11 آبان 1394
16:9اما اون حرفاش همش تومخم بود
ایجی نامرد:نرووووووووووووووووووووووووووووووو!!!
دویدم اخ خوردم زمین زانوم بدجوری زخمی شد ازجام بلندشدم هنوز پشت سرم بود باورم نمیشداما اون عشقمه تا خود خونه
دویدم در خونه باز بود رفتم تواتاقم ودر شو محکم بستم خودم رو پرت کردم رو تخت وبغضم ترکید
از اخرین باری که چشمات رو دیدم فهمیدم عشق یعنی نرسیدن اما اون عشقمه وهر جاکه دوست داره باهرکسی که بهش علاقه داره میتونه ازدواج کنه وبه من هیچ ربطی نداره همین که خوش بخت باشه برام کافیه
میخواستم گریه نکنم اما نمیشد خدایاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا!!!
تصمیم گرفتم خودم رو از تمام این درده سرها رها کنم اخه من برای چی زندم ؟چرا نفس میکشم؟چرا؟اخه چرا؟
اره این بهترین راهشه!رفتم سمت کمدم وخنجرم رو برداشتم
باید از همه خداحافظی میکردم اما این کار احمقانست اون لیاقتش رو نداره نههههه من این کار رو نمیکنم مگه جای اونو تنگ کردم
{ایجی}
خدایا من چی کار کنم کجا رفت باید برم پیشش وبراش توضیح بدم نکنه یه کار احمقانه ای کنه وای همین جاس خونشون در بازه داخل شدم ورفتم بالا قبلا شنیده بودم اتاقش اون جاس شاید اون جاباشه!
{اینهیه}
در اتاقم باز شد
-کیه؟؟؟
صدایی:تو این جایی عزیزم
اه اون پسرس خنجرم رو زیر بالشتم گذاشتم :گمشو بیرون !
اون پسره:عزیزم !!تو گریه کردی ؟؟
دادزدم :به تو مربوط نیست گمشو!
اون پسره:توهیچی نمیدونی!!
-همون که تو رو بااون اجوزه دیددم برام کافیه!
اون پسره اومد پیشم دستش رو گذاشت رو شونم دستشو رد کردم
اون پیره:مگه برای تو مهمه!
-تو هیچی نمیدونی !
اون پسره:اون اجوزه خواهرم بود که تازه از المان باشوهرش اومده اون یه سال پیش ازدواج کرده !من تا تو رو دارم نیاز به کسی دیگه ندارم
من زود تصمیم گرفتم یعنی سخت در اشتباه بودم؟؟یا اون دروغ میگه!
ایجی :عزیزم!
{ایجی}
-الهی من فدای اون اشکات برم تو رو جون من گریه نکن!
اینهیه:اصلا حوصلههههه ندددارم برای تو هم گریه ن........
-اخه تا که ی میخوای پنهان کن
محمک بغلش کردم واشکاش رو پاک کردم چشماش بهم ارامش میداد میتونستم صدای گریه های بی صداش رو بشنوم!
اینهیه:ایجی
گرفتم خوابوندمش باید اروم میشد اصلا اعصاب نداشت سرش رو گذاشتم رو بالش چی؟؟؟؟
-این چیه که از زیر بالش در اومده!
-وای خدای من این چاقو چیه دیگه؟؟/یعنی اون میخواسته...نههههههههههههههههههه امکان نداره
چاقو رو برداشتم گذاشتم تو جیبم ببخشید اینهیه اما تو به این احتیاج نداری !!!
{فردا تو باشگاه}
امروز همه چیز خوب بود هیچ اتفاق خاصی نیفتاده فقط امروز دوتا مسابقه ی مهم داشتیم ترسا در مقابل شیرایشی و رویا در مقابل ریوما واخر هم ترسا ورویایا:بهت نمیخورههبردن
سایو:دخملا امروز بریم کافی شاپ مهمون من
هما:ول خرجی میکنی
رویا:بهت نمیخوره !
ایکا:ایول
سایو:حالا پشیمونم نکنید !
ترسا:نه باو خوب کدوم کافی شاپ بریم؟؟
امولی:همون که نزدیک باشگاه هستش
اوشین:نه اون جا نه من یه کافی شاپ خوب سراغ دارم
ثریا:خوب بزن بریم!
لوشی:من چی؟/
سایو:خوب بیادیه!
رایا:پیادههههههه؟؟؟؟
فاطی:اره نکنه میخواد ما پیاده بیایم!!
سایو:نه الان زنگ میزنم با لامبر گنیک بیان دنبالتون اصلا ادم رو پشیمون میکنید به خدا!
هما:بیا بریم جوش نزن!
ارمیتا:پس اینهی کو؟؟
هما:اره نمیبنمش!
اینهیه:من نمیام شما خودتون برید!
ایکا:به درک اصلا نیا چه بهتر!
اینهیه:اه اه
اونا رفتن
شوسکه :اینهیه ابجی بیا برسونمت !
اینهیه:نه نمیخواد !!
شوسکه رفت خونه
{اینهیه}
همه چی ارومه من چقدر خوش بختم
ایجی:بپر بالا
-اتیش کن بریم
من دیگه واقعا دوسش دارم وهمه چیز خوبه همین روزاس که خبر عروسی بچه هاهم در بیاد از این بهتر نمیشه دیه!!!!
ساعت پنج شد دیگه رسیدم خونه ایجی منو رسوند وقرار شد برم شوسکه رو برارم که ایجی منو اون رو اشتی بده!خخخخخخخ
رفتم تو خونه
-داداش!!!!
هیچ کی انگار نیست
-شوسکهههههههههههههههههههههههههههههههههههه!!
این چیه که رو زمین ریخته مو به تمن سیخ شد رفتم پشت مبل رو نگاه کردم واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای!
-هههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه(جیغ)
{ایجی}
چه شده بود صدای جیغ از کجا اومد نه این صدای انهیه اس بدو رفتم تو خنه
دیدم اینهیه رو زمین افتاده وداره مدام جیغ میزنه وگریه میکنه
-چی شده عزیزم!
-یا قمر بنی هاشم شوسکه غرق در خون روی زمین افتاده بود .........وبیهوش بود اینهیه هم از ترس الان که سکته کنه این دیگه چیه این که.....
دیگه هیچی اروم نیست داداش چت شده
قسمکت بعد =بیش از 35 تا نظر
نظرات شما عزیزان:
پاسخ:اره داداش شوسکه بیچارم
پاسخ:اره من زود تسمیم گرفتم خوب شد خودم رونکشتم
گریه نکن اجی جونم
بدو بزار قسمت بعدو
مگه نه میترکم از فضولی بی هما میشی
پاسخ:الان میزارم البته اول باید بنویسم یه نیم ساعت دیگه فکر کنم امادس
ولی عاشقونههههههههههههه
پاسخ:ممنون عزیزم ولی گریه نکن باشه؟؟؟؟
اجیییییییییییییییییییییییییی یییییییییییی
عذر میخام
دیشب داشتیم چت میکردیم گوشیم خراب شد
وقتی در اتاقمو باز کردم اتر می خاست کشیده بهم بزنه دستشو گرفتم من میخاستم بزنم دستمو نازنینک گرفت اخه چرا اینقدر من بد بختم
پاسخ:چه قلاتا میخاست تو رو بزنه الان خودم میام کوتلتش میکنم
پاسخ:ای خدا من دارم چه میکنم با حال مردم گریه نکن اجی
ممنون اجی
پاسخ:چه خوب خوشبختم
پاسخ:ممنون عزیزم
پاسخ:حالا برو ببین
پاسخ:ممنون عزیزم
پاسخ:هشتم اجی
پاسخ:چه زود میخوابی اجی
یوهوووووووووووووووووووووو لایییییییک
پاسخ:ممنون رویا جون بیا سامانه
وای رویا عکس تو رو نزاشتم خاک تو سرم کنن
پاسخ:خخخخخخ اشکال نداره
پاسخ:من کاری نکردم که این داستان مربوط به چند سال پیش که من دارم زندش میکنم خخخخخخخ شوخیدم
اما...
شوسوکههههههههههههه چی شدییییییییی؟داداش...
پاسخ:منم براش نگرانم شوسکهههههههههههههههههههههههههههه داداشی اجی هات این جان
راستی خیلی عالی بود.
پاسخ:ممنون اجی نمیدونم همین جوری کنجکاو باش
داداش منم هست ها
پاسخ:اجی من معذرت میخوام مثل اینکه اسمت تو پست جدید نیومده عکس سوم عکس تویه ولی اسمت رو نوشتم ولی نیومده
میگم یه وقت کسی این وسط شهید نشه
پاسخ:شاید شد
پاسخ:میدونم اجی
پاسخ:نه شما خوش باشید خواهش میکنم
پاسخ:نمیدنم ولی فکر کنم فاتحم خوندس
ایجی:من رفتم اینهیه رو بگیرم اجی
چی شد
پاسخ:نمیدونم
آخرینویرایش: